رمان کمیاب امروز داستان دختری زیبا و معصوم هجده ساله که اسیر چنگ رسم رسومات شوم یک روستا شده و به اجبار پدرش با دایی مردی که عاشقش است ازدواج میکند، دیاکو خان زاده ای مغرور و بی رحم که در شب عروسی روناهی را …
نام رمان : روناهی
نویسنده رمان : آفتاب گردون
ژانر رمان : عاشقانه , هیجانی
ملیت رمان : ایرانی
خلاصه رمان روناهی
نگام دو دو می زد و قلبم مانند قناری وحشت زده ای که خودش رو به قفس می کوبه تو سینه ام بی قراری می کرد … دامن لباس عروس رو به قدری بین مشتم فشرده بودم که خون تو انگشت هام مرده بود و زیر ناخنم کبود شده نفسی که تو سینه ام سنگینی می کرد رو با یک بازدم عمیق رها کردم … از پنجره به آسمون تیره و تار خیره شدم؛ ماه امشب پشت ابر پناه گرفته و شب رو به حال خودش رها کرده بود … درست مثل من که تو سیاهی دنیا گم شده و به هر ریسمانی چنگ زده بودم، تا بلکه راه نجات رو پیدا کنم ولی ریسمان مار شد و دستم رو گزیده بود!
حجله گاهم بی شباهت به یک گور نبود؛ از همون گور هایی که عرب ها برای دختر هاشون می کندن و زنده زنده اون ها رو داخلش دفن میکردند … گوری که قرار نبود کسی بالای سرش به حال عروس ۱۸ ساله ای که اسیر چنگ رسم رسومات شوم این روستا شده بود اشک یک گور سیاه و تاریک درست شبیه به بختم … نه صدای کل کشیدن مهمون ها می اومد نه خبری از ساز و دهل محلی بود.
گویی همه بعد از خوندن خطبه ی عقد و روانه کردن من به گور حجله نام با خیالی آسوده به زندگی شون برگشته بودن و کسی به فکر دل پاره پارهی این عروس بخت برگشته ی وحشت زده نبود … عروسی که توی سفیدی کفن مانند لباسش گم شده و بود و قولش به عزیز ترینش شکسته …