دانلود رمان سونامی از عادله حسینی
رمان: #سونامی
نویسنده: #عادله_حسینی
ژانر: #عاشقانه #جنایی #هیجانی
خلاصه کتاب:
رضا رستگار کارخانه داری به نام، با اتهام تولید داروهای تقلبی به شکل عجیبی از بازی حذف می شود، پس از مرگش وفا، با خشمی که فروکش نمی کند وارد گود می شود تا با تـمام ظرافت دخترانه اش و دستی خالی، آبروی حراج شده ی پدرش را برگرداند.وفا به جدال با مردی می رود که خیال می کند مهره ی اصلی این بازیست. مهره ی این بازی هست یا نه …
پارت اول رمان سونامی از عادله حسینی :
دستش را روی دستبند چوبی دور مچش می کشد و برای دختر مشتاق کنار دستش توضیح می دهد:
-از این زاویه شما یه مجموعه از درخت ها رو با پشت زمینه ی غروب می بینید اما اگر از سمت چپ و با یه نگاه متفاوت به عکس نگاه کنید متوجه میشید که عکس با یه دلیل دیگه ای گرفته شده. از اون سمت شما یه تک درخت می بینید که با فاصله از درخت های دیگه قرار گرفته. حالت شاخه های این تک درخت به شکلی که فرد می تونه این برداشتو بکنه که به سمت آسمون دراز شده و قصد گرفتن خورشیدو داره!
دختر هیجان زده مثل کسی که کشف مهمی کرده است با صدای بلند می گوید:
-وای آره الان که شما می گید دقت کردم. واقعا جالبه. چطور تونستید به این منظره با این دید نگاه کنید و این عکس رو بندازید؟
سعی می کند نا محسوس و بدون جلب توجه نگاهی به ساعت مچی اش بندازد:
-توانایی خاصی نمی خواست. یکم دقت و توجه به جزئیات برای گرفتن این عکس کافی بود.
دختر سر تکان می دهد و با نهایت احساسات می گوید:
-شما یه نابغه اید!
لبخند تشکر آمیزی به این مبالغه می زند و همزمان متوجه ی دست بلند کردن پویا از آن سوی سالن نمایشگاه می شود. نگاهی به دیوار مقابلش می اندازد. فقط چهار تابلوی دیگر باقی مانده تا دختر تمام تابلوهای روی این دیوار را ببینید. دنبال یک جمله در چارچوب ادب می گردد. یک جمله که به پشتوانه ی آن بتواند دختر را برای تماشای باقی تابلوها تنها بگذارد:
-ظاهرا اون طرف با من کار دارن. من یه سر میرم تا اون قسمت ولی اگر سوالی بود در خدمتم.
دختر نگاهی به سمت دیگر سالن می اندازد. مشخص است که اصلا نفهمیده دقیقا کدام طرف ولی با این حال لبخند مصلحتی می زند و با لحنی نسبتا ناراضی می گوید:
-خواهش می کنم من مزاحم وقتتون نمیشم. تابلوها کاملا گویا و زنده هستن.
سری برای دختر تکان می دهد و با گفتن یک فعلا عقب گرد می کند. لبخندش را می خورد. خدا رحم کرده بود که تابلوها گویا و زنده بودند و دختر برای درک مفهوم هر کدام نیاز به این همه توضیح داشت. با چشم دنبال پویا می گردد. همان جای قبلی مشغول صحبت با دختری است که قرمز لب هایش واقعا در هیچ مداد رنگی نیست. ظاهرا از هم صحبتی با پویا راضی است. چهره اش که این را می گوید. پویا دقیقا پشت به او ایستاده وگرنه حتما در مورد وضعیت رضایت یا نارضایتی او هم نظری قابل ارائه خواهد داشت.
خودش را به میز مستطیلی شکل می رساند. میزی که سطح آن با ظرف های شیرینی و آب پرتقال پر شده. سبد گل های طبیعی طرف دیگر میز را پر کرده اند و نمای خوبی به این قسمت داده اند. دستش را برای برداشتن یک پاکت آب پرتقال پیش می برد و همزمان اسم افرادی را که گل فرستاده اند با خودش مرور می کند.
-طرف سه پیچ بود نه؟
پویا در حال کشیدن صندلی کنار دستش این را می پرسد. بی هیچ عجله ای برای جواب دادن با نی کمی از محتویات پاکت را می خورد. پاکت را روی میز قرار می دهد ولی دستش را از دور آن آزاد می کند:
-سه پیچ؟
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، از طریق دکمه زیر اقدام نمایید. اگر این محصول را قبلا از نگارشاپ خریده باشید، نظر شما به عنوان مالک محصول ثبت خواهد شد.
افزودن دیدگاه جدیدThere are no reviews yet.