دانلود رمان نارون های سرخ
نویسنده :منا معیری
خلاصه :
نارون های سرخ داستان آدم های غریبه و آشناست که گاهی مقابل هم قرار می گیرند و گاهی در کنار هم می ایستند تا پشتوانه ی یکدیگر باشند.
تارا دانش زندگی روتین و آرامی را در کنار خانواده اش طی می کند.داستان از آنجا شروع می شود که پدرشان بهرام دانش از سفر راه دورش به خانه برنمی گردد و نگرانی شدیدی برای خانواده ی دانش پیش می آید.
اما داستان با پیدا شدن مردی که خبر موثقی از بهرام دانش دارد پیش می رود.
تا آنجا که تارا و خانواده اش ناباورانه درگیر گذشته ی دیگری از زندگی پدرشان می شوند.
بخش هایی از متن رمان نارون های سرخ
تنش را به آب زده بود تا اعصابش آرام بگیرد و حالا خسته و گرسنه بود و احتیاج شدیدی به یک نوشیدنی خنک و خواب راحت داشت.کمی سمت شیشه ی کناری خم شد تا سالن شنا را بهتر ببیند. پیدا کردن آلا سخت بود. نچی کرد و از جیب کوله ی چرم ،دست بند و انگشترش را بیرون کشید.لبه ی صندلی تاشو نشست و پا روی پا انداخت.تا آمدن آلا وقت کافی داشت تا دست و پایش را نرم و مرطوب کند.تیوپ صورتی را داخل کوله انداخت و بازوهایش را مالش داد.صدای آلا شاد و سرحال بود:”داری لباس می پوشی؟الان دوش می گیرم بریم. دارم می میرم برای یه بستنی تپل چهار اسکوپ با کلی اسمارتیز و سس شکلات.
آینه ی کوچک را بیرون کشید و به صورتش نگاه کرد. لک کمرنگی از مداد چشم، پلکش را تیره کرده بود.با نوک انگشت تیرگی را محو کرد:”بپوش بریم دیر شد.”
آلا حین رفتن به سمت راهروئی که سالن رخت کن را از دوش های سرپائی جدا می کرد ادامه داد:”حداقل تا امیر شکلات بریم. ها؟”
بعد از خرید جزیی از هایپر باید به خانه می رفت و مقاله هایی که یک هفته ی تمام برای ترجمه شان امروز و فردا کرده بود را تمام می کرد. اگر شانس می آورد و از خستگی بی هوش نمی شد شاید امشب بالاخره به نتیجه می رسید. لباس آلا را مرتب بیرون گذاشت و تاپ مشکلی اش را پوشید. یکی از بندهای لباس از روی شانه ی استخوانی اش پائین کشیده شد. بی اهمیت پانج نخی و خنکش را تن کرد و لبه های شال را پشت گوش گذاشت.آلا خیس و حوله پیچ سمتش آمد. سوییچ کمد را سمتش انداخت:تو پارکینگ منتظرم.
گوشی موبایل را از متصدی گرفت و دکمه ی کناری اش را نگه داشت تا روشن شود. آفتاب هنوز حسابی داغ بود و باعث می شد پله ها را دو تا یکی پایین بدود. زیر سرپناه پارکینگ ایستاد وروی اولین پیام مکث کرد:”امشب برمی گردم.”
نفسش را بیرون داد و لبش را داخل دهان کشید. بعد از ۱۵ روز بالاخره قصد برگشتن داشت.همه ی این سال ها به این بودن و نبودن های پدرش خو گرفته بودند. اما یکی دو سالی بود که همه چیز زیادی بودار به نظر می رسید.عادت نداشت خودش را درگیر کارهای پدرش کند.از وقتی که یادش می آمد اوضاع همین بود.مسافرت های کاری و غیر کاری و رفت و آمد هایی که هیچ حساب و کتابی نداشت.شاید مرسده حق داشت که آنقدر پاپیچ پدرش می شد و از نبودن هایش گله می کرد.آلا سرحال از پله ها سمتش می آمد.خیلی شبیه به مرسده بود.مادر و دختری که شباهت هایشان فقط ظاهری بود.اگر زحمت های صبح گل را نادیده می گرفت آلا را تقریبا خودش بزرگ کرده بود.پشت فرمان نشست و گوشی را روی داشبورد گذاشت:بابا امشب می رسه.
آلا غر زد:چه عجب!
بعد چند لحظه انگار چیزی یادش افتاده باشد از جا پرید:می گم تارا؟
پارکینگ اول را دور زد:هوم؟
ـ اممم…در مورد رفتن به کنسرت فکر کردی؟ می تونم برم؟
خوب می دانست که نه پدرش درست و حسابی پدری می کرد و نه مرسده وقتی برای دخترش می گذاشت. آلا همیشه همه چیز را از او می خواست.این خواستن حس خوبی ر ا منتقل می کرد.حس بزرگ بودن و خاص بودنی که خیلی هم خواهرانه نبود. عینکش را روی بینی سراند:کنسرت کی بود؟
آلا روی صندلی چرخید و یک پا را زیر بدن گذاشت.نیم نگاهی به صورت شادش انداخت:اسمش یادم رفته.
ـ تیوان دیگه…فردا کنسرت داره ،اووففف…می میرم برای صداش تارا.
انگشت اشاره اش را بالا گرفت:بدم میاد میگی اوووففف..
آلا با هر دو دست دهانش را پوشاند و شیطان ابرو بالا داد:چشمممم..بلیط لطفا..تو رو خدا.
سر تکان داد:باشه،میگم حسام چک کنه و برات بگیره.تیوان درسته.؟
ـ اوهوم..تیوان تهامی.
دم ابرویش را بالا داد: امان از این جمعیت هنری.اسمای عجیب و غریب.شرط می بندم اسمش تو شناسنامه یه چیز دیگه است..
آلا با حرص وسط حرفش پرید:نخیرم!
جدی سر تکان داد:مثلا جمال…شایدم نصرت..هوم؟
ـ اسمش تیوانه و حق نداری بگی بر وزن لیوان!
سر سمت آلا چرخاند:جدی؟لیوان؟
ـ به آدم هایی که دوستشون دارم احترام بذار لطفا!
خندید و سر تکان داد:” چشم.”
جایی برای پارک می خواست.بهتر بود آلا را داخل ماشین می گذاشت و خودش برای خرید می رفت: من یکم خرید دارم..می مونی تو ماشین دیگه؟
درگیر کیف دستی اش بود:”اوهوم..برام اسمارتیز بگیر.”
با وجود این که حسابی خوش خوراک بود و وعده های غذایی پر و پیمانی می خورد،استعداد چاقی کمی داشت.کمی شکر و شیرینی اضافه هم اندامش را به هم نمی ریخت.کیفش را برداشت:باشه،زود برمی گردم..همین جا بمون.
سرش را داخل گوشی اش کرده بود.بی آنکه نگاهش کند شست راستش را نشانش داد:اوکی.
از خیابان گذشت و داخل هایپر مارکت شد.یک سبد کوچک هم کافی بود.همان طور که بین قفسه ها می گشت با حسام تماس گرفت:الو؟
صدای خوابالود حسام بلند شد:الو؟
نگاه کوتاهی به ساعت گوشی انداخت.چه وقت خوابیدن بود!
ـ یه بلیط برای آلا می خوام.تالار ققنوس.
ـ تارا تویی؟
صدای زنانه ای آن طرف خط شنیده می شد:با کی حرف می زنی؟
یک شیشه نوتلا برداشت:”بهش بگو همکارم،بیخود نگران نباشه.”
خنده ی حسام بلند شد: بلیط برای کی می خوای؟
کنار قفسه ی شکلات ها ایستاد و چند بسته از اسمارتیزهای محبوب آلا را برداشت:”برای فردا..تیوان تهامی اجرا داره.
عارفه –
لطفا برای من ارسال کنید باز نمیشه
شراره چهکندی –
من از این رمان خوشم اومده خواهش میکنم سایت بازم آپدیت نگه دارین
شراره چهکندی –
لایک
a –
خرید تکمیل شد ولی دانلود نمیشه.
ميگل طاهري –
از ديروز براي چي جوابي به من داده نميشه پس واقعا دزدي بوده
مدیریت سایتآیا این نظر برایتان مفید بود؟
romanie –
تهمت نزنید ما برسی میکنیم و اسال میکنیم ۲ روز انتظار قرار نیست ما دزد باشیم
ميگل طاهري –
پول از من كم شده ولي فايلي براي من ارسال نشده لطفا پيگيري كنين چون كار درستي نيست
مدیریت سایتآیا این نظر برایتان مفید بود؟
romanie –
ارسال شد به ایمیل شما در جواب و ارسال ایمیل صبور باشید
ميگل طاهري –
براي من زد فايل مورد نظر يافت نشد.
مدیریت سایتآیا این نظر برایتان مفید بود؟
romanie –
ارسال شد به ایمیل شما
سیما نظری –
پیشنهاد میکنم حتما بخونید
کوثرخناری نژاد –
سلام فایل دانلود برام بفرستین صفحه برام بسته شد
سیما نظری –
از طرف من از نویسندش تشکر کنید عالی هست این رمان
بیتا –
دمتون گرم
درستشو واسم فرستادید
ممنون
بیتا –
ای بابا
این فایل که خرابه
اصلا باز نمیشه
لطفا رسیدگی کنین
مدیریت سایتآیا این نظر برایتان مفید بود؟
romanie –
لینک دانلود اصلاح شد و برای شما ایمیل
سیما نظری –
فوقلاده بود عالیه پیشنهاد منه
سیما نظری –
ممنون از رسیدگیتون عالی بود
taheri0069 –
آقای مدیر ممنون از رسیدگیتون ولی اشتباه از من بود ندیدم صفحه دانلود سریع بستم نذاشتم انتقال پیدا کنه
taheri0069 –
برای من ارسال شد تشکر
niloofar.abedin –
سلام سپاسگزارم لطف کردین
niloofar.abedin –
لطفا فایلشو به ایمیلم ارسال کنین
niloofar.abedin –
سلام. فایل رو خریداری کردم ولی لینک دانلود خراب و دانلود نشد برای من. لطفا رسیدگی کنین
مدیریت سایتآیا این نظر برایتان مفید بود؟
romanie –
سلام برای شما ایمیل شد مچکریم از خرید شما
علت دانلود نشدن مشکل از نت شما هست از این طرف تست شده هیچ مشکلین نداره
نگین –
رسیدگی کنید لطفا فایل رمان و واسم بفرستید😤😔
نگین –
سلام من این کتاب و خریدم ولی فایل دانلود مشکل داره 😑😑😑😑
زهرا ملکی –
خیلی زیبا بود مچکرم از شما و سایت خوبتون
سیمرغ زاده –
خیلی نامردین حداقل پول که میگیرید بجاش رمان و خب بفرستید
سیمرغ زاده –
عالی بود
سیمرغ زاده –
رسیدگی کردین ممنون بابت پشتیبانی خوبتون
سیمرغ زاده –
خواهش میکنم حداقل رمان رو ارسال کنید دلم میخواد بخونمش لطفا به تلگرام ارسال کنید حداقل
سیمرغ زاده –
زیبا بود فوقلاده بوده
سیمرغ زاده –
سلام چرا لینک دانلود خرابه من فایل برام دانلود نمیشه با اینکه ۱۰هزارتومن از حسابم کسر شده ؟لطفا رسیدگی کنید قبل از قضاوت نادرست .
مدیریت سایتآیا این نظر برایتان مفید بود؟
romanie –
سلام برای شما ارسال شد
سیمرغ زاده –
ممنون عالی بود
فائزه –
کتاب خوبی بود بیشتر کنید باز
Hasani –
میشه از این موضوع بیشتر بذارین
Hasani –
فوقلادست ممنون از شما
سمانه جلالی –
چرا مردم رو سر کار میذارید. پول مردم رو می خورید، اشکال نداره،همه دارن مال مردم رومی خورن،شما هم بخورید
مدیریت سایتآیا این نظر برایتان مفید بود؟
romanie –
مشکل چیه چیزی شده تا ما رفع کنیم ؟؟