نویسنده : سیده زهرا طباطبایی
نام رمان :شراب عشق
تعداد صفحات : ۷۷۹
خلاصه رمان :
پسر و دختری که هردوشون از عشق ضربه دیدن و می خوان ازش تا جایی که می تونن فرار کنن ….
ستاره وارد گروه دوستی پنج نفره ای می شه … روزگارش می گذره و می شه برای خودش
کلکسیونی از درد و رنج و مشکلات …
بعد از دو سال … هنوز باورش نمی شد که عرفان باشه … یعنی چشماش درست می دید….!؟
فصل اول :
خسته بودم . نمی تونستم رانندگی کنم . بغضی در گلوم بود که راه هوا رو برام بسته بود ، می خواستم به قولی شجاع باشم و گریه نکنم .
پنجره رو بازکردم و هواي خنک صبحگاهی با شدت به صورتم سیلی زد .
نباید اینطور رفتار می کردم تا اون به چنین وضعیتی بیفته . هیچ وقت فکرش رو هم نمی کردم وقتی اونو تو این حال ببینم دلم براي بار دوم بلرزه و زانوهامو سست کنه . من باید از عشق متنفر باشم ، نه این که خودم دوباره درگیرش شم و همین طور بازیچه اش .
همون یک بار که عشق بازیم داد برام بس نبود ؟ در این پنج شش سال سعیم رو کردم اما باز هم نتونسته بودم همه چیزو فراموش کنم . با این که احساس می کردم دیگه قلبی ندارم و قلبم به یک تکه سنگ تبدیل شده ، هنوز نتونسته بودم خودمو از عشق متنفر کنم .
به خونه رسیدم . آنقدر خسته بودم که خودمو روي تخت انداختم . خوابم می اومد ؛ از دیروز صبح بیدار بودم و هنوز استراحت نکردم .
از روي تخت بلند شدم به مقابل آیینه رفتم ، خودمو در اون برانداز کردم ؛ نمی دانستم تو آیینه دنبال چی می گشتم. شاید داشتم دنبال دلی سنگ شده می گشتم ، تا از احساسم فرار کنم ، یا تو این صورت رنگ و رو رفته و غمگین و افسرده به دنبال عشق . دیگه پاهام توان ایستادن نداشتن .
در این پنج سال کلکسیون اتفاقاتو تو دفترچه ي خاطراتم داشتم . از شکست در عشق بگیر تا مرگ عزیزانم و فرار از ……..
احساس .
ساعت تقریبا پنج صبح بود و من باید آماده می شدم تا به شرکت برم اما نایی براي کار کردن نداشتم . دوباره روي تخم دراز کشیدم و به سقف سفید اتاقم خیره موندم .
به یاد گذشته ها افتادم . دیگه به دفتر خاطرات نیاز نداشتم ؛ انقدر اونو دوره کرده بودم که تک تک اتفاقاتشو از بر بودم . بی اختیار به گذشته ها کشیده شدم . به جایی که سرآغاز زندگی جدید من بود . همه چیز مثل یک خواب بود . همه چی از یک تصمیم بچگانه شروع شده بود . از یک احساس بچگانه .
#